خسته ام از هوای مسموم و خسته ام از فضای آلوده
هستم ونیستم غرورم را میکشد این حضور بیهوده
بی خیال نبود و بود هم غرق در انجماد و بی حسی
شهر آتش گرفته اما ما باز خوابیده ایم آسوده
بی نهایت شبیه هم هستیم ما که کابوس مشترک داریم
ما که غرق خیال و تردیدیم هر دو پوچیم هر دو فرسوده
سر نوشت بدی نوشتیم و اخر داستان به هم گفتیم
وضع موجود اختاری نیست جبر شوم زمانه این بوده
کاش که یک نفر بیاید و باز دلمان را به هم گره بزند
ما که سردر گمیم مانند جمعی از حلقه های مفقوده