قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

آه چه داستان تلخی بود

با حضوری همیشه کم رنگ و با دلی سرد و چهره ای مایوس

پشت به آفتاب میچرخیم در مداری سیاه با فانوس

ایستاده به خواب رفتیم و صحنههایی عجیب میبینیم

صحنه های نه واقعا رویا صحنه هایی نه واقعا کابوس 

راهروها چقدر عجیب شدند  مرده ها راه می روند انگار 

شهر ما سرزمین اموات است زندگی واژه ای است نا ماء نوس  

این همه عاشقانه خواندیم و معنی عشق را نفهمیدیم

آه چه داستان تلخی بود تشنه ماندن کنار اقیانوس

معنی زندگی عوض شده است اسمان را کسی نمی خواهد

ما در این عصر پوچ بودنها به حقارت رسیده ایم افسوس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد