قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

اخم کردی و ریخت روی سرم سقف کوتاه آرزوهایم
این چه دنیای رقّت انگیزی است با تو تنها و بی تو تنهایم


آغاز جنون

ظاهراً پنجره دور و برمان بسیار است 

حیف پشت همه ی پنجره ها دیوار است 

بگذاریم بخوابند کمی ساعت ها 

زندگی ثانیه به ثانیه اش تکرار است 

مرد خورشید و زمستان به زمستان پیوست 

نه بهار آمد و نه معجزه ای در کار است

هی بجنگیم که به صلح جهانی برسیم؟!

صلحمان نیز چنان مذهبمان خونبار است

دینمان رد شده از مرحله ی لا اکراه 

پوشش و گویش و اندیشه ی ما اجبار است

روی این خاک به جز خار نخواهد رویید

در بیابان بلا سبز شدن دشوار است

بشر امروز به آغاز جنون برگشته

عمر ما چرخش بیهوده ی یک پرگار است 


آیینه ی رنج

در عبور از عشق حسرت با غزل همراه شد 
زندگی آیینه ی رنج و عذاب و آه شد 
فکر پرواز از سر سیمرغ افتاد عاقبت  
رفته رفته سقف رویاهایمان کوتاه شد 
آرزوهای جوانی دود شد در کافه ها 
شهر رنگ تیره پوشید آسمان بی ماه شد 
کاروانی رد نشد از دشت تنهایی ما 
سهم یوسف ماندن و پوسیدنِ در چاه شد 
نان به نرخ روز خوردن روزمان را تیره کرد
ماند موسی روی کوه و سامری الله شد 
بعد عمری زندگی با مومنان آموختم 
در مسیر قبله بدتر می شود گمراه شد 
رنگ عوض کردیم و باور هایمان را باختیم 
شیر هم در شهر تزویر و ریا روباه شد 
اکثریت پله ی رشد اقلیت شدند 
مرگ تنها حقّ مردان عدالت‌خواه شد 
#محتشم_فتحی_آذر
#غزل_انتقادی
#شعر_فارسی

انزوا

جنون گرفتم و چشمان تو اسیرم کرد 
وحسرتِی که  جوانی نکرده پیرم کرد 
 تو آمدی که به معنای زندگی برسم 
و از تمام جهان  رفتن تو سیرم کرد 
مکرر از تو سرودم در انروای خودم 
به یاد گوشه ی چشمی که گوشه گیرم کرد 
شبیه موجم و سر را به سخره ها زدنم 
نه راه تازه گشود و نه سر به زیرم کرد 
اگرچه یک اثر سرد و منجمد بودم 
خیال تو غزلی ناب و دلپذیرم کرد 


دلم در شعله ی تاب و تب و اندوه می سوزد 

غزل  در دوزخی با آتشی  انبوه می سوزد 

جهنم یعنی اینکه جسم هامان یک قدم از هم

جدا هستند و با این درد،دارد  روح می سوزد 

تو کنعان می شوی و می روی تا قلّه ات  اما 

برای عمرِ در پای تو رفته  نوح می سوزد 

مرنجان بیش از این ،این سینه آتشفشانی را 

تمام شهرتان   با یک دمِ این  کوه می سوزد 

جنون واگیر دار است ، این غزل را پاره کن لطفاً

وگرنه مثل من قلب تو با اندوه میسوزد