-
خسته ام
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1401 08:16
خسته ام از آن که ما را خاک بر سر می پسندد از خداوندی که قومی زود باور می پسندد عده ای را غرق در خون ، غرق در غم دوست دارد جانشینان خودش را غرق در زر می پسندد خواب مانده تا نبیند گریه های کودکان را بندگانش را میان فقر بهتر می پسندد برنمی تابد زبان شعر و آواز و قلم را او زبان آتش و شمشیر و خنجر می پسندد واعظان را در...
-
یوغ بردگی
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1401 02:37
عده ای ظالم خدایی عاشق غم ساختند خویشتن را بر خدای خود مقدم ساختند جانشینان خدا با وعده ی پوچ بهشت سرزمین سبزمان را چون جهنم ساختند شادکامی را حرام اعلام کردند وفقط رنج و اسباب غم و حسرت فراهم ساختند جشن ها را پاک کردند از دل تقویم ها روزها را بستر اندوه و ماتم ساختند وای از این دیوانگانی که شبیه ذهن خود کشوری مخروبه...
-
افتخار
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1400 21:53
چه جمله های قشنگی که بارمان کردند عجب عدالت نابی نثارمان کردند نگو ، نفهم و نبین و فقط بگو آری بله بله فقط این را شعارمان کردند اگر به زیر کشیدند تخت شاهی را چه سود؟ منبرشان را سوارمان کردند لباس تیره تن روزگار پوشاندند همیشه مضطرب و سوگوارمان کردند گرسنگی همه ی افتخارما شده است ببین ببین که چه با افتخارمان کردند .
-
بزرگتر نشدیم
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1400 21:25
سنمان بیشتر شد، اما ما ذره ای هم بزرگتر نشدیم شهرمان ماند زیر آوار و خواب ماندیم و با خبر نشدیم بره بودیم و منت چوپان بر سر ما همیشه سنگین بود در چراگاه سبز مان ماندیم ، راهی بیشه ی خطر نشدیم قصه های هزار و یک شب را کلمه کلمه به گوشمان خواندند در شب تیرگی گرفتاریم ، عاشق رویش سحر نشدیم ما پذیرفته ایم که حتی در قفس نیز...
-
انتهای ویرانی
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1400 23:04
فکر کردم که می شود از عشق از عذاب از جنون بپرهیزم تو تمام وجود من بودی از وجودم نشد که بگریزم عشق از جای خود بلندم کرد که به خاک سیاه بنشاند دست های مرا نگیر ، ببخش بار دیگر به پا نمی خیزم من تجسم نکرده ام بلکه زندگی کرده ام سیاهی را شده ام انتهای ویرانی بیش از این ها فرو نمی ریزم گنج خود را نشد نگه دارم تو رهاتر شدی...
-
بار بغض
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1398 00:18
بی خیال آرزوهایی که در سر داشتم نا امید از داستان هایی که باور داشتم قید عشق و قید انسان ها و دنیا را زدم بسته شد چشمی که با شوق تو بر در داشتم کوله بار خاطراتم را زمین انداختم بار بغضی کهنه را از دوش خود برداشتم عشق را کشتم دلم را دفن کردم زیر خاک کاش این ها را فقط یک بار دیگر داشتم بچه بودم دل به رویا می سپردم باز...
-
داغ عشق
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1398 14:48
بی تو درگیر شبی درد آور و طولانی ام خسته از تکرار یلداهای سرگردانی ام بودنت مثل سرابی از بهشتی امن بود اینک اما در حصار برزخی طوفانی ام هیچ تعریفی از آزادی ندارم ، سالهاست بی تو زیر سقف و زیر اسمان زندانی ام بر نخواهد گشت عمر رفته با برگشتنت تازه خواهد ماند داغ عشق بر پیشانی ام کاش به چشمان تو دیگر نیفتد چشم من تا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1398 10:42
سی سالگی یعنی سکون یعنی خود پیری وقتی اسیر شعبده بازی تقدیری وقتی تنفس می کنی بی هیچ رویایی وقتی که با افکار دردآلود درگیری خود را چنان تندیس های مرده بی یابی در ذهن خود دیگر نداری هیچ تصویری خوابی نمی بینی و رویایی نمی بافی دنیای بی روحت نخواهد کرد تغییری دنبال نان هستی، پی منجی نمی گردی دل می کنی از قهرمان های...
-
دل به دل راه ندارد
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1398 23:53
نه خداوند قرار است که اعجاز کند و نه شادی به سکوت تو دری باز کند آنکه هر روز زمستان و بهارش درد است سال نو را به چه انگیزه ای آغاز کند؟ نه قرار است عزیزی بکشد ناز تو را نه قرار است برای تو کسی ناز کند شاید از پشت بخواهد به تو خنجر بزند آنکه دائم به تو دلبستگی ابراز کند دل به دل راه ندارد ،تو وفا کن تا یار نغمه ی سرد...
-
لینک دفاتر شعر
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1397 00:33
برای دریافت دفاتر شعر روی لینک های زیر کلیک کنید دفتر اول : چرا باید از مرگ وحشت کنم
-
زمستان ابدی
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1397 22:46
از تو نه، از خودم از بخت بدم رنجیدم که تو را دورتر از دورترین ها دیدم کودکی ساده و بی تجربه بودم با عشق معنی دلهره و فاصله را فهمیدم شعر گفتم که مگر مرهم زخمم باشد روی یک زخم ترک خورده نمک پاشیدم سوز و سرمای زمستان ابدی شد بی تو ماندم و سوختم و یخ زدم و خشکیدم چاره ای نیست به جز زرد شدن,، پژمردن چه کنم ؟ پوچیِ سبزینه...
-
پاییز ملال انگیز
یکشنبه 1 مهرماه سال 1397 22:17
غمم این نیست که پاییز ملال انگیز است دردم این است که هر روز خدا پاییز است خنجر کند زمان روح مرا می ساید این همه لحظه ی آرام جنون آمیز است گوشه ی شهر غریبی تک و تنها مردم خانه ی سرد من از حس تهی لبریز است میل پرواز در اعماق وجودم مرده همه ی زندگیم یک قفس ناچیز است پیش از آنی که به مسلخ ببری صیدی را مطمئن باش دلت...
-
قفس آسمان
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1397 16:30
نشسته شاعر دیوانه با خیال خودش که در گذشته ی خود بنگرد به حال خودش و بادو تیله ی تاریک غوطه ور در خون سقوط کرده فرو می رود به فال خودش کسی که هیچ نبود و کسی که هبچ نشد کسی که بود فقط شاهد زوال خودش کسی که در قفس آسمان گرفتار است و تیشه می زند از فرط غم به بال خودش کسی که نعش خودش را به دوش می گیرد کسی که آخر سر می شود...
-
شعر درمان نیست
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1397 23:14
پشت این لبخند مصنوعی دلی افسرده است مرد تنهایی که خیلی پیش از اینها مرده است برگ های سبز را بر شاخه ام باور نکن آفت تردید و حسرت ریشه ام را خورده است بی جهت پارو زدم برعکس جریان های آب قایقم را رود سمت آبشار آورده است تکیه بر عشق زمینی اتّکا بر باد بود ایناجنون ین جهانم را به یغما برده است غم،غم است حتی اگر آرایه...
-
تاوان
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1397 00:25
پشت سرم پل های ویران است ، دیگر کسی چشم انتظارم نیست مفهوم دنیایم فقط پوچی است ، غم نیز حتی در کنارم نیست نه خاطره نه آرزو دارم ، آینده ام در خاک مدفون است من سالهای پیش از این مردم ، اما عزیزی سوگوارم نیست یخ کرده ام در قطب دلتنگی ، در استوای درد می جوشم سیاره ای تنها و بی روحم ، جز هیچ چیزی در مدارم نیست خاکستری از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردینماه سال 1397 22:21
اخم کردی و ریخت روی سرم سقف کوتاه آرزوهایم این چه دنیای رقّت انگیزی است با تو تنها و بی تو تنهایم
-
آغاز جنون
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1396 17:09
ظاهراً پنجره دور و برمان بسیار است حیف پشت همه ی پنجره ها دیوار است بگذاریم بخوابند کمی ساعت ها زندگی ثانیه به ثانیه اش تکرار است مرد خورشید و زمستان به زمستان پیوست نه بهار آمد و نه معجزه ای در کار است هی بجنگیم که به صلح جهانی برسیم؟! صلحمان نیز چنان مذهبمان خونبار است دینمان رد شده از مرحله ی لا اکراه پوشش و گویش و...
-
آیینه ی رنج
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1396 20:22
در عبور از عشق حسرت با غزل همراه شد زندگی آیینه ی رنج و عذاب و آه شد فکر پرواز از سر سیمرغ افتاد عاقبت رفته رفته سقف رویاهایمان کوتاه شد آرزوهای جوانی دود شد در کافه ها شهر رنگ تیره پوشید آسمان بی ماه شد کاروانی رد نشد از دشت تنهایی ما سهم یوسف ماندن و پوسیدنِ در چاه شد نان به نرخ روز خوردن روزمان را تیره کرد ماند...
-
انزوا
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1396 21:59
جنون گرفتم و چشمان تو اسیرم کرد وحسرتِی که جوانی نکرده پیرم کرد تو آمدی که به معنای زندگی برسم و از تمام جهان رفتن تو سیرم کرد مکرر از تو سرودم در انروای خودم به یاد گوشه ی چشمی که گوشه گیرم کرد شبیه موجم و سر را به سخره ها زدنم نه راه تازه گشود و نه سر به زیرم کرد اگرچه یک اثر سرد و منجمد بودم خیال تو غزلی ناب و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1396 15:17
دلم در شعله ی تاب و تب و اندوه می سوزد غزل در دوزخی با آتشی انبوه می سوزد جهنم یعنی اینکه جسم هامان یک قدم از هم جدا هستند و با این درد،دارد روح می سوزد تو کنعان می شوی و می روی تا قلّه ات اما برای عمرِ در پای تو رفته نوح می سوزد مرنجان بیش از این ،این سینه آتشفشانی را تمام شهرتان با یک دمِ این کوه می سوزد جنون واگیر...
-
رود اگر دریا بخواهد ...
شنبه 12 اسفندماه سال 1396 21:41
رود اگر دریا بخواهد باید از سد بگذرد از تمام پیچ و خم ها خوب یا بد بگذرد هرکسی که نام عاشق می گذارد روی خود لاجرم از سهم خود یک روز باید بگذرد T.ME/MOFATHIAZAR
-
موج اسیر
جمعه 11 اسفندماه سال 1396 22:43
دنیا گذشت بعد تو ، با خوب و بد گذشت دوری اگر به ریشه ی من ضربه زد ، گذشت موجم که در میان یخ و برف اسیر شد در قطب درد کار من از جزر و مد گذشت گفتم برو که راه تو را سد نمی کنم رفتی و درد های من از حدّ و سد گذشت آموختم که معنی بودن گذشتن است امّا عزیزم از تو مگر می شود گذشت از من گذشتی و نگذشتم از عاشقی عمری که رفت بعد...
-
ایستگاه
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1396 00:00
زندگی بعد از تو تکرار شبی درد آور است فکر کردم می روی عشق از سر من می پرد با من اینجا حسرت و دیوانگی هم بستر است بی تو اما بازهم چشمانم از حسرت تر است رفتی و خاکستر سرد آتشم زد ؛ سوختم عشق بعد از سال ها انکار هم ویرانگر است گفته بودم بعد از این دیگر نمی بینم تو را شهر ما از آنچه می پنداشتم کوچکتر است رد شدم از چشم...
-
تقویم ها را پاره کن
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1396 22:44
تقویم ها را پاره کن وقتی تمام سال تکرار پنهان می شود در پرده ی جنجال وفتی تمام روز ها تکرار دیروزند و شب پر است از وحشت از کابوس از تبخال @MOFATHIAZAR
-
اگر کمی به خدا اعتماد می کردیم
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1396 22:44
بیا دوباره به فصل بهار برگردیم هنوز معتقدم که من و تو همدردیم قفس نسیب من وتو نمی شد از دنیا اگر کمی به خدا اعتماد می کردیم
-
مهره ی سوخته
یکشنبه 11 تیرماه سال 1396 12:37
جنون گرفتم و هی سر به سنگ می کوبم بد است حال من اما خیال کن خوبم خیال کن که بدون تو شاد و آرامم اگرچه مثل هوای بهار آشوبم دلم به وعده وعید تو خوش نخواهد شد که عمر نوح ندارم که من نه ایّوبم تو اهل بازی و من ناامید و سردر گم شبیه مهره ی بیرون ز صفحه مغلوبم همیشه هرچه دلت خواست با دلم کردی همیشه من شدم آری فدای محبوبم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1396 14:22
امروز اخرین روز از روزهای دنیاست باور کنید یا نه پایان قصه اینجاست مثل کلاغ قصه در راه ماندم آری وقتی رسیدنم را حتی خدا نمی خواست وقتی نفس کشیدن معنای مرگ دارد ماندن چقدر زشت و مردن چقدر زیباست امروزمثل دیروز فردا شبیه امروز تکرار پشت تکرار رسم همیشه ی ماست روراست بودن من دیگر چه سود دارد وقتی کسی در این شهر با من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1396 14:01
تشنه ام بگذار تا دلخوش شوم با این سراب غصه دارم دوست دارم بی جهت شادی کنم گرچه در اطراف خود چیزی ندیدم جز قفس دوست دارم در قفس تمرین آزادی کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1395 15:46
قانون شکن: رفتی و بی تو سهم من از این خزان زرد اندوه بود و حسرت و رنج و نگاه سرد دنیای من بدون تو پوچی مطلق است دنبال روح و معنی این شعر ها نگرد با رفتنت خلاصه شدم در جنون و داغ بارفتنت رفیق شدم با عذاب و درد این زندگی نبرد من و واقعیت است با مرگ من تمام شود کاش این نبرد تا کی خیال و اینکه نشستی کنار من تا کی نبودن تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1395 00:42
کنار من بنشین و سکوت کن بگذار که حس شاعریم با تو گل کند این بار تو مثل یک غزل عاشقانه زیبایی ومثل یک ثر شاعرانه بی تکرار بیا که فصل زمستان به انتها برسد نرو اگر بروی من نمی رسم به بهار جهان کوچک من با تو دیدنی است ولی تمام پنجره ها بی تو میشود دیوار مرا ببر به تماشای فصل سبز امید مرا به زردی پاییز بیکسی مسپار