-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1395 00:24
هیچ عشقی هیچ فکری ، هیچ احساسی ندارم رفتی و با رفتن تو تلخ تر شد روزگار م هیچ کس در شهر غربت باسکوتم همصدانیست بعد تو تنها ترم کرد هرکسی آمد کنارم رنگ دنیای بدون تو برای من سیاه است بی تو به سردر گمی و هیچی و پوچی دچارم رد پاهای تو مانده در خیابانهای قلبم می رسم به خاطراتت هرکجا پا می گذارم رفتی و با رفتن تو میل ماندن...
-
آه چه داستان تلخی بود
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 16:15
با حضوری همیشه کم رنگ و با دلی سرد و چهره ای مایوس پشت به آفتاب میچرخیم در مداری سیاه با فانوس ایستاده به خواب رفتیم و صحنههایی عجیب میبینیم صحنه های نه واقعا رویا صحنه هایی نه واقعا کابوس راهروها چقدر عجیب شدند مرده ها راه می روند انگار شهر ما سرزمین اموات است زندگی واژه ای است نا ماء نوس این همه عاشقانه خواندیم و...
-
حال و آینده را نمی فهمم
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 16:07
شب سرد است و برف می بارد آسمان اخم کرده دلگیر است از زمانی که راه افتادم شهر پر از صدای زنجیر است آه دیگر تصور چیزی جز سیاهیی محض ممکن نیست شده ام وارد جهانی که خالی از طرح ورنگ و تصویر است خاطرات گذشته های بدم هی قدم می زنند دنبالم حال و آینده را نمی فهمم ذهن من با گذشته در گیر است مثل بازیگری غریبم که نقش بد را درست...
-
کابوس مشترک
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 16:06
خسته ام از هوای مسموم و خسته ام از فضای آلوده هستم ونیستم غرورم را میکشد این حضور بیهوده بی خیال نبود و بود هم غرق در انجماد و بی حسی شهر آتش گرفته اما ما باز خوابیده ایم آسوده بی نهایت شبیه هم هستیم ما که کابوس مشترک داریم ما که غرق خیال و تردیدیم هر دو پوچیم هر دو فرسوده سر نوشت بدی نوشتیم و اخر داستان به هم گفتیم...
-
چرا باید از مرگ وحشت کنم
جمعه 3 آبانماه سال 1392 16:13
از امروز باید به این درد سخت به این رنج بی وقفه عادت کنم بمیرم که شاید خیال تو را از این عشق بیهوده راحت کنم تو رفتی وهرگز نیامد کسی که جای تورا در دلم پر کند وبا رفتنت با خدا هم نشد که یک شب صمیمانه خلوت کنم گلایه ندارم از این سرنوشت از این روزهای سیاه وعبوس بدون تو من پیش از این مرده ام چرا باید از مرگ وحشت کنم از...
-
دانلود کتاب قانون شکن
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:25
دانلود کتاب قانون شکن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:18
تنهایی و محبت دردانه ای که نیست تقویم و قاب عکس تو خانه ای که نیست شعری که پاره پاره شد و ناتمام ماند شمعی که سوخت از تب و پروانه ای که نیست دریا که خشک خشک شد از شدت عطش گلبوته های خسته و گلخانه ای که نیست دنیای سرد و تیره و وارونه و خراب این بود سهم شاعر دیوانه ای که نیست اخر چگونه با تو حکایت کنم گلم از گونه های...