در عبور از عشق حسرت با غزل همراه شد
زندگی آیینه ی رنج و عذاب و آه شد
فکر پرواز از سر سیمرغ افتاد عاقبت
رفته رفته سقف رویاهایمان کوتاه شد
آرزوهای جوانی دود شد در کافه ها
شهر رنگ تیره پوشید آسمان بی ماه شد
کاروانی رد نشد از دشت تنهایی ما
سهم یوسف ماندن و پوسیدنِ در چاه شد
نان به نرخ روز خوردن روزمان را تیره کرد
ماند موسی روی کوه و سامری الله شد
بعد عمری زندگی با مومنان آموختم
در مسیر قبله بدتر می شود گمراه شد
رنگ عوض کردیم و باور هایمان را باختیم
شیر هم در شهر تزویر و ریا روباه شد
اکثریت پله ی رشد اقلیت شدند
مرگ تنها حقّ مردان عدالتخواه شد
#محتشم_فتحی_آذر
#غزل_انتقادی
#شعر_فارسی