ظاهراً پنجره دور و برمان بسیار است
حیف پشت همه ی پنجره ها دیوار است
بگذاریم بخوابند کمی ساعت ها
زندگی ثانیه به ثانیه اش تکرار است
مرد خورشید و زمستان به زمستان پیوست
نه بهار آمد و نه معجزه ای در کار است
هی بجنگیم که به صلح جهانی برسیم؟!
صلحمان نیز چنان مذهبمان خونبار است
دینمان رد شده از مرحله ی لا اکراه
پوشش و گویش و اندیشه ی ما اجبار است
روی این خاک به جز خار نخواهد رویید
در بیابان بلا سبز شدن دشوار است
بشر امروز به آغاز جنون برگشته
عمر ما چرخش بیهوده ی یک پرگار است