از تو نه، از خودم از بخت بدم رنجیدم
که تو را دورتر از دورترین ها دیدم
کودکی ساده و بی تجربه بودم با عشق
معنی دلهره و فاصله را فهمیدم
شعر گفتم که مگر مرهم زخمم باشد
روی یک زخم ترک خورده نمک پاشیدم
سوز و سرمای زمستان ابدی شد بی تو
ماندم و سوختم و یخ زدم و خشکیدم
چاره ای نیست به جز زرد شدن,، پژمردن
چه کنم ؟ پوچیِ سبزینه ی بی خورشیدم
خانه و کوچه و شهر و همه جا زندان است
هرکجا که بروم بعد تو در تبعیدم