قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

زمستان ابدی

از تو نه، از خودم از بخت بدم رنجیدم 

که تو را دورتر از دورترین ها دیدم 

کودکی ساده و بی تجربه بودم با عشق

 معنی دلهره و فاصله را فهمیدم 

شعر گفتم که مگر مرهم زخمم باشد 

روی یک زخم ترک خورده نمک پاشیدم 

سوز و سرمای زمستان ابدی شد بی تو 

ماندم و سوختم و یخ زدم و خشکیدم

 چاره ای نیست به جز زرد شدن,، پژمردن

 چه کنم ؟ پوچیِ سبزینه ی بی خورشیدم 

خانه و کوچه و شهر و همه جا زندان است 

هرکجا که بروم بعد تو در تبعیدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد