ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چه جمله های قشنگی که بارمان کردند
عجب عدالت نابی نثارمان کردند
نگو ، نفهم و نبین و فقط بگو آری
بله بله فقط این را شعارمان کردند
اگر به زیر کشیدند تخت شاهی را
چه سود؟ منبرشان را سوارمان کردند
لباس تیره تن روزگار پوشاندند
همیشه مضطرب و سوگوارمان کردند
گرسنگی همه ی افتخارما شده است
ببین ببین که چه با افتخارمان کردند .
سنمان بیشتر شد، اما ما ذره ای هم بزرگتر نشدیم
شهرمان ماند زیر آوار و خواب ماندیم و با خبر نشدیم
بره بودیم و منت چوپان بر سر ما همیشه سنگین بود
در چراگاه سبز مان ماندیم ، راهی بیشه ی خطر نشدیم
قصه های هزار و یک شب را کلمه کلمه به گوشمان خواندند
در شب تیرگی گرفتاریم ، عاشق رویش سحر نشدیم
ما پذیرفته ایم که حتی در قفس نیز می شود خوش بود
آسمان را نظاره کردیم و پی پرواز در به در نشدیم
ما بهایی برای راستی و حس آزادگی ندادیم و
در پی کشف روشنایی ها در غم و غصّه غوطه ور نشدیم
مردمانی کرخت و بی روحیم، بی خیال غرور و آزادی
لایق این سیاهی و رنجیم ما که حاضر به درد سر نشدیم