قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

سی سالگی یعنی سکون یعنی خود پیری

 وقتی اسیر شعبده بازی تقدیری

 وقتی تنفس می کنی بی هیچ رویایی 

وقتی که با افکار دردآلود درگیری 

خود را چنان تندیس های مرده بی یابی 

در ذهن خود دیگر نداری هیچ تصویری

 خوابی نمی بینی و رویایی نمی بافی

 دنیای بی روحت نخواهد کرد تغییری

 دنبال نان هستی، پی منجی نمی گردی 

دل می کنی از قهرمان های اساطیری

 دیوانگان آینده ات را می نویسند و

 تو در درون خویشتن در بند و زنجیری 

در سرزمین سازش و تسلیم می پوسی 

در روزگار ماتم و اندوه می میری 

 سی سالگی یعنی غم طفلی که او را با

 دلشوره ی آینده در آغو ش می گیری 

#محتشم_فتحی_آذر 

دل به دل راه ندارد

نه خداوند قرار است که اعجاز کند 

و نه شادی به سکوت تو دری باز کند 

آنکه هر روز زمستان و بهارش درد است 

سال نو را به چه انگیزه ای آغاز کند؟

نه قرار است عزیزی بکشد ناز تو را 

نه قرار است برای تو کسی ناز کند 

شاید از پشت بخواهد به تو خنجر بزند  

آنکه دائم به تو  دلبستگی ابراز کند 

دل به دل راه ندارد ،تو وفا کن تا یار 

نغمه ی سرد جدایی و سفر ساز کند 

آنکه تو در سر خود شور وصالش داری 

در تلاش است تو را از سر خود باز کند 

شده ای شاعر دیوانه که هی می نالد 

که فقط عقده قرار است پس انداز کند