قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

انتهای ویرانی

فکر کردم که می شود از عشق از عذاب از جنون بپرهیزم

  تو تمام وجود من بودی از وجودم نشد که بگریزم  

عشق از جای خود بلندم کرد که به خاک سیاه بنشاند

 دست های مرا نگیر ، ببخش بار دیگر به پا نمی خیزم

 من تجسم نکرده ام بلکه زندگی کرده ام سیاهی را 

شده  ام انتهای ویرانی بیش از این ها فرو نمی ریزم

  گنج خود را نشد نگه دارم تو رهاتر شدی و من مجنون  

سرنوشت من عاقبت این شد که به زنجیر غم بیاویزم

  با تبی جانگداز می سوزم با عذابی بزرگ می سازم 

بی  تو خو کرده ام به دوزخ خود به زمستان وحشت انگیزم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد