قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

بار بغض

بی خیال آرزوهایی که در سر داشتم 
نا امید از داستان هایی که باور داشتم 
قید عشق و قید انسان ها و دنیا را زدم 
بسته شد چشمی که با شوق تو بر در داشتم 
کوله بار خاطراتم را زمین انداختم 
بار بغضی کهنه را از دوش خود برداشتم 
عشق را کشتم دلم را دفن کردم زیر خاک 
کاش این ها را فقط یک بار دیگر داشتم 
بچه بودم دل به رویا می سپردم باز هم 
کودکانه فکر یک دنیای بهتر داشتم 

داغ عشق

بی تو درگیر شبی درد آور و طولانی ام  

خسته از تکرار یلداهای سرگردانی ام

 بودنت مثل سرابی از بهشتی امن بود

 اینک اما در حصار برزخی طوفانی ام  

هیچ تعریفی از آزادی ندارم ، سالهاست 

بی تو زیر سقف و زیر اسمان زندانی ام  

بر نخواهد گشت عمر رفته با برگشتنت

 تازه خواهد ماند داغ عشق بر پیشانی ام

 کاش به چشمان تو دیگر نیفتد چشم من

 تا نباشی بیش از این ها شاهد ویرانی ام  

فکر کردم می شود با عشق دنیا را گرفت

 دل بریدی تا سر جای خودم بنشانی ام

 قبله ام را هم عوض کردم به سمت چشم تو  

عشق هر دم دردهای تازه کرد ارزانی ام