قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر
قانون شکن

قانون شکن

اشعار محتشم فتحی آذر

بزرگتر نشدیم

سنمان بیشتر شد، اما ما ذره ای هم بزرگتر نشدیم 

شهرمان ماند زیر آوار و خواب ماندیم و با خبر نشدیم 

بره بودیم و منت چوپان بر سر ما همیشه سنگین بود 

در چراگاه سبز مان ماندیم ، راهی بیشه ی خطر نشدیم 

قصه های هزار و یک شب را کلمه کلمه به گوشمان خواندند 

در شب تیرگی گرفتاریم  ، عاشق رویش سحر نشدیم 

ما پذیرفته ایم که حتی در قفس نیز می شود خوش بود 

آسمان را نظاره کردیم و پی پرواز در به در نشدیم 

ما بهایی برای راستی و حس آزادگی ندادیم و 

در پی کشف روشنایی ها در غم و غصّه غوطه ور نشدیم 

مردمانی  کرخت و بی روحیم، بی خیال غرور و آزادی 

لایق این سیاهی و رنجیم ما که حاضر به درد سر نشدیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد